شيرين زبونم 3
سلام عزيزكم اين روزا خيلي پر حر ف تر و شيرين زبونتر شدي تا اونجايي كه يادم باشه برات مينويسم جمعه داشتيم ميرفتيم باغ رفتيم دنبال عزيز وقتي رسيديم سپهر اونجا بود و بابا جون سپهر رو گرفت بغلش و تو هم حسود ولي با هوش گفتي بابا جون سپهر رو بده بغل عزيز بذار خوشحال بشه فرداي روز تولدت وقتي بيدار شدي گفتي مامان اين دفعه برام كيك صورتي با زنبور قرمز بخر عاشق اين بودي بري مدرسه ولي چند روزي ميگي نميخوام برم مدرسه ميخوام كوچولو بمونم ميخوام برم مدرسه درس بخونم بازي كنم ولي اومدم خونه كوچولو بشم . با بابايي رفتي ارايشگاه براي كوتاهي مو همين...
نویسنده :
مامان جون
20:52